کد مطلب:279259 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:197

ملاقات بحرالعلوم با امام زمان در سرداب مطهر
حكایت بیستم قصه بحرالعلوم در سرداب مطهر: خبر داد مرا سید سند و عالم محقق معتمد بصیر سید علی سبط جناب بحرالعلوم رضی الله عنه مصنف «برهان قاطع در شرح نافع» در چند جلد از صفی متقی و ثقه زكی سید مرتضی كه خواهرزاده سید را داشت و مصاحبش بود در سفر و حضر و مواظب خدمات داخلی و خارجی او، گفت: با آن جناب بودم در سفر سامره، وی را حجرهای بود كه تنها در آنجا میخوابید و من حجرهای داشتم متصل به آن حجره و نهایت مواظبت داشتم در خدمات او در شب و روز، و شبها مردم جمع میشدند در نزد آن مرحوم تا آنكه پاسی از شب میگذشت. پس در شبی اتفاق افتاد كه حسب عادت خود نشست و مردم در نزد او جمع شدند پس او را دیدم كه گویا كراهت دارد اجتماع را و دوست دارد خلوت شود با هركسی سخنی میگوید كه در آن اشارهای است به تعجیل كردن او در رفتن از نزد او پس مردم متفرق شدند و جز من كسی باقی نماند ومرا نیز امر فرمود كه بیرون روم، پس به حجره خود رفتم و تفكر میكردم در حالت سید در این شب و خواب از چشمم كناره كرد پس زمانی صبر كردم آنگاه بیرون آمدم مختفی كه از حالی سید تفقدی كنم پس دیدم در حجره بسته پس از شكاف در نگاه كردم دیدم چراغ به حال خود روشن و كسی در حجره نیست پس داخل حجره شدم و از وضع آن دانستم كه امشب نخوابیده پس با پای برهنه خود را پنهان داشتم و در طلب سید برآمدم پس داخل شدم در صحن شریف دیدم درهای قبه عسكریین علهیما السلام بسته پس در اطراف خارج حرم تفحص كردم اثری از او نیافتم پس داخل شدم در صحن سرداب و دیدم درهای او باز است پس از درجه ای آن پایین رفتم آهسته به نحوی كه هیچ حسی و حركتی ظاهر برای آن نبود پس همهمه ای شنیدم از صفه سرداب كه گویا كسی با دیگران سخن میگوید و من كلمات را تمیز نمیدادم تا آنكه سه یا چهار پله مانده و من در نهایت آهستگی میرفتم كه ناگاه آواز سید از همان مكان بلند شد كه ای سید مرتضی چه میكنی و چرا از خانه بیرون آمدی؟ پس باقی ماندم در جای خود متحیر و ساكن چون چوب خشك پس عزم كردم به رجوع پیش از جواب باز به خود گفتم چگونه حالت پوشیده خواهم ماند بر كسی كه تو را شناخت از غیر طریق حواس پس جوابی با معذرت و پشیمانی دادم و در خلال عذرخواهی از پله ها پایین رفتم تا به آنجا كه صفه را مشاهده مینمودم پس سید را دیدم كه تنها مواجه قبله ایستاده و اثری از كس دیگر نیست پس دانستم كه او سخن میگفت با غائب از ابصار علیه السلام.